خوش قیافه

معنی کلمه خوش قیافه در لغت نامه دهخدا

خوش قیافه. [ خوَش ْ/ خُش ْ ف َ / ف ِ ] ( ص مرکب ) خوش ترکیب. خوش صورت و بدن. خوش هیکل. نیکودیدار. زیبااندام. مقابل بدقیافه.

معنی کلمه خوش قیافه در فرهنگ عمید

دارای چهرۀ زیبا.

معنی کلمه خوش قیافه در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - زیبا چهره زیبا روی . ۲ - زیبا اندام خوش هیکل .

جملاتی از کاربرد کلمه خوش قیافه

پس از آشنایی ایان و الیزه، الیزه رفتارهای بچگانه ایان را به مسخره می‌گیرد. ایان از نظر مالی وضع خوبی دارد و الیزه به اون می‌گوید لیزا (دوست ایان) فقط برای بدست آوردن ثروتش او را تحمل می‌کند؛ و همچنین الیزه از عشق ماندگارش به علی برای ایان تعریف می‌کند. الیزه اکنون به خاطر خواسته پدرش با دکتر فیضل ارتباط دارد. در شب آشنایی ایان و الیزه ان دو شرط می‌بندند که همراه چه کسی خوش قیافه تر است. شب بعد، قراری چهار نفری ترتیب داده می‌شود و الیزه به لیزا به‌طور نسبتاً غیر مستقیم لقب پول‌پرست را نسبت می‌دهد. لیزا ناراحت می‌شود.
دانکن در پی یک حادثه نادر رانندگی اتفاق افتاد. در ۱۴ سپتامبر ۱۹۲۷ دانکن سوار اتومبیل روباز بنوا فلاشتو، یک مکانیک خوش قیافه ایتالیایی- فرانسوی، بود. او یک شال بلند ابریشمی دور گردنش داشت که از دوستش ماریا دِستی هدیه گرفته بود. روی شال توسط رومن شالکوف، هنرمند روسی تبار با دست نقاشی شده بود.