معنی کلمه خوش زبان در لغت نامه دهخدا
دلم مهربان گشت بر مهربانی
کشی دلکشی خوش لبی خوش زبانی.فرخی.ماهرویی نشانده اندر پیش
خوش زبان و موافق و دمساز.فرخی.مشک جعد و مشک خط و مشک ناف و مشکبوی
خوش سماع و خوش سرود و خوش کنار و خوش زبان.منوچهری.اگرچه بود میزبان خوش زبان
پزشکی نه خوب آید از میزبان.اسدی.بت خوش زبان چون سخن یاد کرد
بت بی زبان را شه آزاد کرد.نظامی.دست من بشکسته بودی آن زمان
چون زدم من بر سر آن خوش زبان.مولوی.