معنی کلمه خبی در لغت نامه دهخدا
خبی ٔ. [ خ َ ] ( ع ص ) پنهان کرده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( معجم الوسیط ). منه : کید خَبی ٔ؛ ای کیدخابی ٔ. ( از اقرب الموارد ). || پنهانی. ( از منتهی الارب ).
خبی ٔ. [ خ َ ] ( اِخ )نام موضعی است بنزدیک ذی قار و در آنجا بنوبکربن وائل در واقعه ذی قار بزیان عجمان کمین کردند و وجه تسمیه آن خببی از آنست زیرا «کانهم اختبؤوا فیه ». ( از معجم البلدان یاقوت ).