جملاتی از کاربرد کلمه خاکی نهاد
آواره همچو من نیست، خاکی نهاد دیگر تا این کهن بنا را، افلاک گشته بانی
سرمه ی چشم جهان بین من خاکی نهاد از غبار رهنورد باد جولان تو باد
بهر جان بیقرار آدم خاکی نهاد نکهتی از روضه ی دارالقرار آورده ئی
یک جرعه می رساند از فرش تا به عرشم خاکی نهاد خود را عالی مقام گردان
مداح اهل بیت شد اهلی، درین سنت بود خاکی نهاد آبی زمان قدسی مکان عرشی وطن
گنه هم می شود بی لذت و سرد اگر ابلیس تو خاکی نهاد است
مقام آدم خاکی نهاد دریا بند مسافران حرم را خدا دهد توفیق
دل به خاک رهگذارش عمرها پهلو نهاد او گذاری بر دل خاکی نهاد ما نکرد
خرده جان مقدس در تن خاکی نهاد موری از دست سلیمان بر زمین افتاده ای است
آدم خاکی نهاد ، دون نظر و کم سواد زاد در آغوش تو ، پیر شود در برم