معنی کلمه خاموش گشتن در لغت نامه دهخدا
بروی اندر افتاد و بیهوش گشت
نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت.فردوسی.- خاموش گشتن آتش ؛ خاموش شدن آن. انطفاء.
- خاموش گشتن از اندوه یا خشم ؛ بیرون آمدن از خشم یا اندوه. وُجوم. ( تاج المصادر بیهقی ).
- خاموش گشتن چراغ یا شمع ؛ فرومردن آنها.