ذنبی. [ ذِم ْ بی ی ] ( ع اِ ) ذنب. دُنب. دُم. ذنبی. [ ذُ ن ُب ْ با ] ( ع اِ ) ذنب. دُنب. دُم. ذنبی. [ ذَ ن َ بی ی ] ( ص نسبی ) نسبت است به ذنب ابن جحن کاهن. ( انساب سمعانی ).
جملاتی از کاربرد کلمه ذنبی
خویش بینی تو در میکده ذنبی است عظیم حضرت پیر مغان آمده غفار ذنوب
دریغا در این جنت قدس که گفتم، یک ماه این بیچاره را بداشتند چنانکه خلق پنداشتند که مرا موت حاصل شده است. پس به اکراهی تمام، مرا به مقامی فرستادند که مدتی دیگر در آن مقام بودم؛ در این مقام دوم، ذنبی از من در وجود آمد که عقوبت آن گناه، روزگاری چند بینی که من از بهر این ذنب کشته شوم. چه گویی آنکس که عاشق را مانع باشد از رسیدن به معشوق، ببین که چه بلا آید او را!!! در این معنی این بیچاره را دردی افتاده است با او که نمیدانم که هرگز درمان یابد یا نه؟! هرگز دیدهای که کسی دو معشوق دارد، و با این همه خود را نگاه باید داشت که اگر با معشوقی بود آن دیگر خونش بریزد و اگر با دیگری همچنین؟
مدام تا شود از سایه جرم ماه سیاه بعقده ذنبی و بعقده راسی
و ما ذنبی سوی انی عدیم الصبر فی فنی فلا تعرض بذا عنی وجد بالعفو و الغفران
زاهد، به محرابم مخوان، صوفی، ز تسبیحم مگوی ماییم گویی ذنبی محراب و درد ما همان
فان کان هذا الحب ذنبی الیکم فلا غفر الرحمن ذلک من ذنب