ذبابی. [ ذُ بی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به ذُباب. ذبابی ، یا زمرد ذبابی ؛ زمردی باشد سبز و آبدار و شفّاف و در غایت طراوت و خوشرنگی بی آنکه مایل برنگی دیگر بود. شبیه به رنگ مگس سبز که گاهگاه در میان گیاهان بود. ( از جواهرنامه ). ذبابی. [ ذُ بی ی ] ( ع اِ ) برآمدگی و نُتُوّ طبقه عنکبوتیه ( در چشم ) از جراحت و جز آن.
معنی کلمه ذبابی در فرهنگ فارسی
بر آمدگی و نثو طبقه عنکبوتیه از جراحت و جز آن .
جملاتی از کاربرد کلمه ذبابی
کی از طنین ذبابی پلنگ راست زیان کی از حنین حبابی نهنگ راست حذر
برازی این را خوشتر ز دستهٔ سوری ذبابی آن را بهتر ز بستهٔ شکر
هستی خرد محو هستی کن که هستیها از اوست رفت چون هست ذبابی هستی عنقاستی
دریا شود از تفّ حسام تو چنان خشک کز ساحت او بال ذبابی نشود تر