دواره

معنی کلمه دواره در لغت نامه دهخدا

( دوارة ) دوارة. [ دَوْ وارَ ] ع ص ) دواره. مؤنث دوار. || گرد. مدور. چرخش دار: له [ للصعتر ]... اکلیل لیس علیه و هیئة الدوارة لکنه منقسم منفصل. ( تذکره ابن البیطار.
- دواره و قواره ؛ هر چیز ساکن را دَواره و قَواره گویند. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
|| ( اِ ) پرگار. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( ناظم الاطباء ). برجار. برکار یا بیکار. ( نشوءاللغة ص 64 ). فرجار. ( یادداشت مؤلف ). فرجار. ( اقرب الموارد ):
گرد می گردی بر جای چو دواره
گرندانی ره نشگفت که دواری.ناصرخسرو.|| گو لب بالایین. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دایره ای که در زیر بینی قرار دارد. || شکنبه گوسفند. ( از اقرب الموارد ). || هاله ماه. ( ناظم الاطباء ). شایورد.
دوارة. [ دُ / دَوْ وا رَ ] ( ع اِ ) پاره ای گرد از سر. ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).دایره ای که بر میان سر مردم باشد. ( مهذب الاسماء ).
دوارة. [ دُوْ وا رَ ] ( ع اِ ) ریگ توده گرد که وحوش گرد آن گردند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || حاویه ( در شکم گوسفند ). شکنبه گوسفند. ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ذیابیطس. دولاب. انق الکلیة. مرضی است که صاحب آن از آب سیر نشود. ( یادداشت مؤلف ). استسقاء. || هر چیز ساکن چون حرکت و دور کند دواره و قُوّاره گویند. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه دواره در فرهنگ عمید

پرگار.

معنی کلمه دواره در فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) مونث دوار . ۲ - پرگار . ۳ - هاله ماه .
ریگ توده گرد که وحوش گرد آن گردند .

جملاتی از کاربرد کلمه دواره

چشمشان چون دید حس بر آسمان انداخت آز بوالعجب شمعی که بی‌خاصیتش دواره نیست
به آن دو قطب سپهر امامت از پی هم به حق تسعه دواره بعد یکدیگر