معنی کلمه دو صد در لغت نامه دهخدا
چرا عمر کرکس دو صد سال ویحک
نماندز سالی فزونتر پرستو.رودکی.بیامد دو صد مرد آتش فروز
دمیدند و گفتی شب آمد به روز.فردوسی.دو صد بنده تا مجمر افروختند
بر او عود و عنبر همی سوختند.فردوسی.فرق است میان دو سخن صعب فزون زآنک
فرق است میان گل و گلخوار دوصد بار.ناصرخسرو.دوست گرچه دوصد دو یار بود
دشمن ارچه یکی هزار بود.سنایی.دو صد چندان عیوبت برشمارد.سعدی ( گلستان ).اگر به هر سر مویت هنر دوصد باشد
هنر بکار نیاید چو بخت بد باشد.سعدی ( گلستان ).ور کریمی دو صد گنه دارد
کرمش عیبها فروپوشد.سعدی ( گلستان ).مرا هم دوصد گونه آز و هواست.سعدی ( بوستان ).دو صد رقعه بالای هم دوخته
چو حراق خود در میان سوخته.سعدی ( بوستان ).- امثال :
بزرگی سراسر به گفتار نیست
دوصد گفته چون نیم کردار نیست.
- دو صد ساله ؛ دویست ساله :
باران دوصد ساله فروننشاند
این گرد بلا را که برانگیخته ای.عمادی ( از سندبادنامه ).- دو صد هزار ؛ دویست هزار :
شاهان دو صد هزار فروخورد و خوار کرد
از تو فزون به مال و به ملک و به جاه و زور.ناصرخسرو. || کنایه از مطلق عدد کثیر. ( آنندراج ) :
چنین داد پاسخ که پیری و درد
در آرد دو صد گونه آهو به مرد.اسدی.هر که با خود دو گواه از رگ گردن دارد
می برد پیش دوصد دعوی بی معنی را.صائب ( از آنندراج ).رجوع به شواهد معنی اول شود.