معنی کلمه ده یک در لغت نامه دهخدا
ز ده یک درم می رسیدی به گنج
نبودی جز این تا سه سال ایچ رنج.فردوسی.سه یک بود تا چاریک بهر شاه
قباد آمد و ده یک آورد راه.فردوسی.ز ده یک که من بستدم پیش از این
ز باژ آنچه کم بودیا بیش از این.فردوسی.چو غرواشه ریشی به سرخی و چندان
که ده ماله از ده یکش بست شاید.لبیبی.گفتند ما را اجازه ده تا اینجا باشیم... ترا ده یک دهیم. ( قصص الانبیاء ص 50 ).
نبینی که ده یک دهان خراج
به دهلیز درویش دزدند باج.نظامی.چو دشمن خر روستانیی برد
ملک باج و ده یک چرا می خورد.سعدی.از پیشکش که به درگاه محلی آوردند ده یک بازیافت و فیمابین مشارالیه و پیشکش نویس قسمت می شود. ( تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 14 ). آنچه هرکس پیشکش نماید و از آنچه به انعام داده شود یک بار یافت و از جمله ده یک دوده یک در وجه مشرف مقرر است. ( تذکرةالملوک ص 14 ). از ده یک انعام و ده نیم پیشکش نیزرسوم دارد. ( تذکرةالملوک ص 16 ).
- امثال :
دو ده نیم بهتراز یک ده یک است ؛ چون به نفع قلیل قناعت ورزی بیشتر حاصل کنی. ( یادداشت مؤلف ).
- ده یک ستان ؛ ده یک گیرنده. آنکه ده یک چیزی را می گیرد. ( ناظم الاطباء ). عشار.
- || زکوة گیرنده. ( ناظم الاطباء ).
- ده یک کردن ؛ از ده حصه نه حصه را بردن و یک حصه باقی گذاشتن. ( ناظم الاطباء ).
- به مرتبه اعشار بردن. ( ناظم الاطباء ).
- ده یک گرفتن ؛ عشر از مال کسی ستاندن ؛ عشر. عشور. تعشیر؛ ده یک گرفتن از اموال کسی. ( منتهی الارب ).
- ده یک گیر ؛ عشار. ده یک ستان. ( یادداشت مؤلف ).
- ده یک گیرنده ؛ ده یک ستان. عاشر. عشار. مأکس. ( منتهی الارب ). رجوع به ترکیب ده یک ستان شود.