معنی کلمه دم کش در لغت نامه دهخدا
زاهد بیا و پرده برافکن ز راز خبث
ما دمکش توایم به آهنگ ساز خبث.سلیم ( از آنندراج ). || نوازنده و سازنده و مغنی و آوازخوان. ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از غیاث ) :
زبان را مطرب بزم دهن کرد
نفس را دمکش ساز سخن کرد.ظهوری ( از آنندراج ).متالی ؛ دمکش سرودگوی. ( منتهی الارب ). || ( اِ مرکب ) تشکچه ای که پس از دم کردن برنج بر روی دیگ نهند. دم کنی ( در تداول مردم قزوین ).