دلگیری

معنی کلمه دلگیری در لغت نامه دهخدا

دلگیری. [ دِ ] ( حامص مرکب ) صفت دلگیر. دلگیر بودن.کراهت و نفرت. ( ناظم الاطباء ). || حزن و اندوه. ( ناظم الاطباء ). غم و غصه. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || غضب و خشم. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دلگیری در فرهنگ عمید

۱. دل تنگی.
۲. آزردگی، رنجیدگی.

معنی کلمه دلگیری در فرهنگ فارسی

۱ - دلتنگی غمگینی اندوهناکی . ۲ - رنجیدگی آزردگی خاطر .

جملاتی از کاربرد کلمه دلگیری

زشور عشق دلگیری ندارد جان مشتاقان چه زین خوشتر که ماهی را کف دریا کفن باشد؟
ما ز دلگیری چه می‌کردیم در دیر وجود گر عدم را ره نمی‌دادند در بنیان ما؟
نیست دلگیری ز دنیا بندهٔ تسلیم را آتشِ نمرود گلزارست ابراهیم را
پیوسته خورد دل خون از بی‌غمی جان‌ها از خنده سوفارست دلگیری پیکان‌ها
نیست دلگیری ز کوه بیستون فرهاد را عشق چون مشاطه گردد سنگ خارا هم خوش است
اگر دلگیری از وضع مکرر، باده پیش آور که در هر جام اوضاع جهان را تازه می سازد
سده دلگیری آرد، دوستان را ناگهان می‌کنی در کار دل‌ها چند حرف خام را؟
چنان خوشوقتم از سیر گل صبح شفق گونش که شام غربت من، تیر دلگیری نمی‌داند
گاهی از بهر رفع دلگیری همچو بلبل کنم غزل خوانی
یک دل آشفته عالم را پریشان می کند آخر از دلگیری ما عالمی دلگیر شد