دل شکستگی

معنی کلمه دل شکستگی در لغت نامه دهخدا

دل شکستگی. [ دِ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ] ( حامص مرکب ) حالت و چگونگی دل شکسته. دل شکسته بودن. شکسته دل بودن. رنجیده و آزرده دل بودن :
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم
آه که قبله دگر نیست ورای آسمان.خاقانی.از خوف شماتت اعداء و احتراز از دل شکستگی لشکر این خبر پنهان می داشت. ( ترجمه تاریخ یمینی ). این حرکت باعث تقویت فوج ابراهیم خان و دل شکستگی قوشون امیرخان گردید. ( مجمل التواریخ گلستانه ص 25 ).
- بادلشکستگی ؛ با آزردگی. با ناامیدی.

معنی کلمه دل شکستگی در فرهنگ عمید

حزن و اندوه و ناامیدی.

معنی کلمه دل شکستگی در فرهنگ فارسی

دلشکسته بودن . یا با دلشکستگی ۱ - با آزردگی . ۲ - با نا امیدی .

جملاتی از کاربرد کلمه دل شکستگی

و آن از جمله گناهان کبیره، بلکه قبیح ترین گناهان و خبیث ترین آنها است صفتی است که آدمی را در دیده ها خوار، و در نظرها بی وقع و بی اعتبار می سازد و سرمایه خجالت و انفعال، و باعث دل شکستگی و ملال سبب و اساس ریختن آبرو در نزد خلق خدا، و باعث سیاه روئی دنیا و عقبی است و آیات در مذمت این صفت بسیار، و اخبار در نکوهش آن بی شمار است.
بر این ستمکده یارب چه سنگ می‌بارد که دل شکستگی و دیده رنگ می‌بارد
با همه دل شکستگی روی به آسمان کنم آه که قبلهٔ دگر نیست ورای آسمان