جملاتی از کاربرد کلمه دل سیاه
اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست دل سیاه تو آیینه دورو گردد
گرد از دل سیاه فرو شوید مسح و نماز و روزهٔ پیوسته
شبی ز تیرگی دل سیاه گشت چنان که صبح وصل نماید در آن، شب هجران
ز داغ لاله عاشق مدام،معلوم است که دل سیاه کندصحبت مکرر عیش
ایمان اخگر، دل سیاه انگشت است بی دم انگشت هرگز اخگر نشود!
ز صیقل قد خم گشته بی غبار نشد دل سیاه تو مشگل دگر سفید شود
مو سفید ایمان ضعیف و دل سیاه کی شوی تقصیر خود را عذر خواه
زنگیان سودائی آن هندوان دل سیاه و آهوان نخجیر آن ترکان مست تیغ زن
در دل سیاه نیست دم گرم را اثر از جوش بحر عنبر تر خامتر شود
وانجا که باز خواهند از جان و دل نشانی هم دل سیاه بینی هم جان خراب مانده