دل دوز

معنی کلمه دل دوز در لغت نامه دهخدا

دلدوز. [ دِ] ( نف مرکب ) دل دوزنده. آنچه موجب آزار و رنج دل گردد. دلخراش. خراشنده دل. ( ناظم الاطباء ) :
ای مژه تیر و کمان ابرو تیرت بچه کار
تیر مژگان تو دلدوزتر از تیر خدنگ.فرخی.- غمزه دلدوز ؛ گیرا. مؤثر :
تیری از آن غمزه دلدوز جست
بر جگرش آمد و تا پر نشست.؟- مژگان دلدوز ؛ گیرا. مؤثر :
هرکه از مژگان دلدوز تو می جوید امان
راه گردانیدن از تیر قضا دارد امید.صائب ( از آنندراج ).- ناوک دلدوز ؛ تیر دلدوز :
گر من از سنگ ملامت رو بگردانم زنم
جان سپر کردند مردان ناوک دلدوز را.سعدی.هان ای نهاده تیر جفا بر کمان حکم
اندیشه کن ز ناوک دلدوز در کمین.سعدی.به مردمی که دل دردمند حافظ را
مزن به ناوک دلدوز مردم افکن چشم.حافظ.

معنی کلمه دل دوز در فرهنگ عمید

آنچه در دل اثر کند و دل را رنجور و آزرده و خونین سازد. &delta، دربارۀ تیر نگاه و مژگان و تیری که در قلب فرونشیند می گویند.

جملاتی از کاربرد کلمه دل دوز

دل به شوق تیر مژگانش کشد از دیده سر تا مگر گردد هدف آن ناوک دل دوز را
از روز قیامت جهان سوز بترس        وز ناوک انتقام دل دوز بترس
با دم ناوک دل دوز تو آسوده دلم خوش‌تر آن است که از دل نکشم پیکان را
یاران ز چنان جواب دل دوز راندند بسی سرشک جان سوز
زخم اگر دانم که از دست بلورین وی است در دل خود جای سازم ناوک دل دوز را
بسی جنگ ها کرد و پیروز شد سپس طعمه تیر دل دوز شد
به تیر ناوک مژگان دل دوز هدف گشته دل صد پاره امروز
ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز از چشم سیاه تو سیه گشته مرا روز
من چو گردم کشته، گه گاهی بگردانی به زلف جان من گرد سر آن ناوک دل دوز خویش
ای کمان ابرو! بترس از ناوک آه جلال بردلش چند آزمایی ناوک دل دوز خویش