دل درد

معنی کلمه دل درد در لغت نامه دهخدا

دل درد. [ دِ دَ ] ( اِ مرکب ) درد دل. درد شکم. شکم درد. قُداد. مَغص. || شکایت. غم و اندوه.

معنی کلمه دل درد در فرهنگ عمید

دردی که در معده یا روده ها پیدا شود، درد شکم.

معنی کلمه دل درد در فرهنگ فارسی

( اسم ) درد دل ( درد )

جملاتی از کاربرد کلمه دل درد

کنم در سینه و دل درد و داغ عشق را پنهان که مه در زیر ابر و گنج در ویرانه می باید
چو دارا بدید آن ز دل درد او روان اشک خونین رخ زرد او
هر کرا یک ذره در دل درد اوست تا قیامت سر فراز از ورد اوست
درمان چو نجوئیم به دل درد مباش گرم است دلم با تو به دل سرد مباش
دارم به دل درد قوی، می خواهمش منزل قوی با آنکه درد خسروی، لیکن ز درمان خوشتری
تنی مانده چه تن محنت سرائی دلی رفته چه دل درد آشنائی
دوای درد دل درد است اگر داری غنیمت دان که دارد در همه عالم ازین خوشتر دوای خویش
در راه شوق توشه دل درد دل بس است عمر گذشته را به دوی می‌توان گرفت
روز نوروزست و دل درد تو دارد سوز هم وه که می سوزم بدرد و داغت این نوروز هم
شد بی تو ای شمع چگل دیوانگی بر من سجل از حد گذشت ای جان و دل درد من و پرهیز تو