معنی کلمه دعاگو در لغت نامه دهخدا
گشت بر رای تو پوشیده که چون غمخواره گشت
سوزنی پیر دعاگوی تو از نان خوارگان.سوزنی.ولی نعمتم کیست خاقان اعظم
کز انعام حق دعاگو شناسد.خاقانی.بیا که عاشق آن روی و موی جعد توایم
ثناسرای و دعاگوی فال سعد توایم.؟ ( از سندبادنامه ص 141 ).هنوز با همه بدعهدیت دعاگویم
هنوز با همه بدمهریت طلبکارم.سعدی.می سوزد و همچنان هوادار
می میرد و همچنان دعاگوست.سعدی.بشنو نفسی دعای سعدی
گرچه همه عالمت دعاگوست.سعدی.چو بینی دعاگوی دولت هزار
خداوند را شکر نعمت گزار.سعدی.بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم
مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم.حافظ.- امثال :
یک روزه مهمانیم ، صدساله دعاگو.( امثال و حکم ). || واعظ. || دادخواه. || دختر رقاص عمومی. ( ناظم الاطباء ). رقاصه عمومی. ( فرهنگ فارسی معین ). || گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد.
- امثال :
هر کجا قاب پلو جوجه و کوکو دارد
مال وقف است و تعلق به دعاگو دارد.؟ ( از امثال و حکم ).و رجوع به دعاگوی شود.