دع

معنی کلمه دع در لغت نامه دهخدا

دع. [ دَ ] ( ع اسم فعل ) مبنی بر سکون است و دَعاً با تنوین نیز خوانده میشود، به کسی گویند که لغزیده و افتاده باشد، یعنی برخیز و بمان چنانکه گویند «لعا». ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). بمان. ( دهار ). و رجوع به دع دع شود. || ( فعل امر ) صیغه امر از «ودع » به معنی بگذار. ( از غیاث ) ( از آنندراج ). بگذار و دست بدار. ( دهار ).
دع. [ دَع ع ] ( ع مص ) سپوختن و سخت راندن. ( از منتهی الارب ). بعنف سپوختن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). راندن بعنف. ( دهار ) ( از ترجمان القرآن جرجانی ). دفع کردن. ( غیاث ). با عنف و زور کسی را راندن ، و گویند: دع الیتیم ؛ یعنی یتیم را با درشتی راند. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه دع در فرهنگ فارسی

سپوختن و سخت راندن .

معنی کلمه دع در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی دَعّاً: پرت کردن و دفع کردنی به شدت(ازکلمه "دعّ " به معنای دفع و پرت کردن به شدت است )
معنی یُدَعُّونَ: به شدت دفع و پرت می شوند(ازکلمه "دعّ " به معنای دفع و پرت کردن به شدت است )
معنی یَدُعُّ: به قهر میراند - به خشونت و جفا از خود میراند - پرت می کند و دفع می کند به شدت-به زور و به جفا رد می کند(ازکلمه "دعّ " به معنای دفع و پرت کردن به شدت است )
ریشه کلمه:
ودع (۴ بار)
ترک کردن. «وَدَعَ الشَّیْ‏ء: تَرَکَهُ» در اقرب الموارد گوید: علماء نحو گفته‏اند: عرب ماضی و مصدر واسم فاعل «یدع» را کشته‏اند ولی ماضی آن در بعضی از اشعار عرب آمده است ممکن است مراد نحوی‏ها قلت استعمال باشد. . به کفار و منافقان اطاعت نکن و از اذیتیکه می‏کنند چشم پوش و نادیده بگیر و بر خدا توکل کن. * . تودیع به معنی پشت سر گذاشتن است یعنی خدا تو را پشت سرنگذاشته (ترک نکرده) و دشمن نداشته است. * . . راجع به این دو آیه رجوع شود به «قرر- مستقر».

جملاتی از کاربرد کلمه دع

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و أهملها
تا تو هستی هست این خواهش محال اولا دع نفس پس آنگه تعال
چونکه شده آشکار مظهر پروردگار دع ذکرالمنکرین فانهم داخرون
جمله گفتند ای حکیم با خبر الحذر دع لیس یغنی عن قدر
چون گیرم قومی را که بر زبان ایشان ذکر خداوند جلّ و جلاله و در دلشان مهر خداوند، بر زبانشان نام و ذکر او، و در دلشان یاد و مهر او، ایشان در آن مناظره باشند که ندا آید از جبّار کاینات: یا مالک، دع هؤلاء القوم یرجعوا من طریق الجحیم الی طریق دار النعیم فانی اوردتهم للعتاب لا للعذاب.
قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ اشارتی بلیغ است بحقیقت تفرید، و نقطه جمع، همّت یگانه کردن و حق را یکتا شناختن، و از غیر وی با او پرداختن. «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ» دل فا سوی او دار، و غیر او فرو گذار. گرفتار مهر او وا غیر او چه کار! دنیا و آخرت در پیش این کار همچون دیوار، دم زدن ازین حدیث عارف را نیست جز عیب و عار! قال الشبلی لبعض اصحابه: علیک باللّه، و دع ما سواه، و کن معه، و قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِی خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ.
راست گفت آنکسی که از سر حال گفت دع نفسک ای پسر و تعال
فی النار ولَو بجنّة یلقانا دع یلقانا لعله یلقانا
و قالت عائشة: الشعر کلام فمنه حسن و منه قبیح فخذ الحسن و دع القبیح.