دست دراز

معنی کلمه دست دراز در لغت نامه دهخدا

دست دراز. [ دَ دِ ] ( ص مرکب ) درازدست. آنکه دستهای وی دراز باشد. ( ناظم الاطباء ). دارای ساعد و بازوی دراز. طویل الید. || مرادف دست بالا و غالب و مسلط. ( از آنندراج ). زبردست. ( از ناظم الاطباء ). || درازدست و ظالم. ( ناظم الاطباء ). ستمگر.

معنی کلمه دست دراز در فرهنگ عمید

۱. کسی که دست های دراز دارد، درازدست.
۲. [قدیمی، مجاز] زبردست.

معنی کلمه دست دراز در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنکه دستهای وی دراز باشد دراز دست زبر دست . ۳ - ظالم ستمکار .

جملاتی از کاربرد کلمه دست دراز

سفیان دست دراز کرد وکاه برگی برداشت، و گفت: گناه بسیار است ولیکن گناهان من به اندازه این کاه برگ قیمت ندارد. از آن می‌ترسم که ایمان که آورده ام با خود ایمان هست یا نه.
دور عدل وی اگر زنده شوند آن مردم بدهانش نرسد دست دراز از بهمن
چون قرار گرفت دست دراز کردم و دهان وی را سخت بگرفتم و گفتم: اینک خواهر تو با اشتر است و من به جای او این همه محنت کشیدم این را پوشیده دار اگر نه هم شما فضیحت می شوید و هم من. اول وحشت تمام به وی راه یافت و آخر آن وحشت به مؤانست بدل شد و تا صبح آن قصه را می گفت و می خندید.
مخالف تو به گلبن کند چو دست دراز ز غنچه خار برآید چو نیش از زنبور
ابوسعید خُدْری گوید رَضِیَ اللّهُ عَنْهُ که پیغامبر صَلَّی اللّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ اشتر را بدست مبارک خویش علف دادی و خانه برُفتی و نعلین پاره بردادی و جامه بر دوختی، و گوسفندی بدوشیدی، و با خادم نان خوردی و چون آس کردی و مانده شدی یاری وی کردی و شرم، او را بازنداشتی که از بازار چیزی با سرا آوردی، درویش و توانگر را دست گرفتی و نخست سلام او کردی و بهر جای که ویرا خواندندی بشدی و حقیر نداشتی و اگر همه خرمای بد بودی، سهل مؤنت بودی، نیکوخلق، کریم طبع، نیکو عشرت، گشاده روی، تبسّم کننده، نه خندان و نه اندوهگن بودی، و نه گرفته، متواضع بودی نه از خواری، سخی بودی نه مسرِف، نازک دل بود، رحیم بر مؤمنان، هرگز بسیر خوردن مائل نبود و دست دراز نکردی بطمع.
گفت دست دراز کردم تا گرده برگیرم، گرده در دست خویش دیدم گوسفند ناپدید شد.
گفت: اجازت دادم. اعرابی پیش نشست و دست دراز کرد و گفت: بسم الله انشاء الله که آنچه بعد از طعام آید خیر باشد. حجاج بخندید و گفت: هیچ می دانید که دیروز از این بر من چه گذشت؟
پس وی را بنشاندند و مایده کشیدند و از هر چیزی بخورد و در آخر پالوده آوردند. اصمعی گفت: امید می دارم که وی نداند که پالوده چه چیز است؟ هارون گفت: اگر چنین باشد تو را یک بدره بدهم. پس اعرابی دست دراز کرد و پالوده را خوردن گرفت به وجهی که به آن می مانست که هرگز نخورده است.
کوتهی از چه می‌کند دست دراز شاخ گل مرغ شکسته‌بال اگر عزم چمن نمی‌کند
فتنه در مملکت دل نکند دست دراز به میان ناید اگر از طرفی پای تو شوخ