معنی کلمه دست بوس در لغت نامه دهخدا
ز روزگار خوش است این همه جز آنکه لئیم
ز دستبوس خداوند روزگار جداست.انوری ( از آنندراج ).اگر بخدمت دست تو دررسد لب من
ز دستبوس تو یا رب چه دستگاه نهم.خاقانی.این چرخ نازیبالقب از دستبوست کرده لب
شیرین تر از اشک طرب از چشم بینا ریخته.خاقانی.چون امیر بدرالدوله... به خدمت دستبوس اعلی... پیوندد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 268 ). اصغرالخدم... به خدمت دستبوس اعلی نیازمندتر از آن است که... ( منشآت خاقانی ص 149 ). بنده مجروح سینه... بر خاک نقش أنا العبد می نویسد و به دستبوس عالی... آرزومند میباشد. ( منشآت خاقانی ص 52 ).
جهاندار در وقت آن دستبوس
ببخشیدشان چند خروار کوس.نظامی.به عزم دستبوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف.نظامی.شرف دستبوس مبارک حاصل کردند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 41 ). شرف دستبوس یافت و خدمات و پیش کشیها که برده بود عرض داد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 50 ).
تا خدمت وداع کند حضرت ترا
آمد به درگه تو بر امید دستبوس.محمدبن همام شهاب الدین.دستبوسش چون رسید از پادشاه
برگزیند بوس پا باشد گناه.مولوی.اگر بر دستبوس او نباشد اوحدی دستت
ز پایش بوسه ای بستان که کار از کار برخیزد.اوحدی.- دستبوس کردن ؛ عمل بوسیدن دست انجام دادن : پیش آمد و دستبوس کرده و پیش تخت بنشاندش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43 ).
بخلوت کند شاه را دستبوس
ز تشنیع برنارد آوای کوس.نظامی.به گرد پای سمندش نمیرسد مشتاق
که دستبوس کنم تا بدان دهن چه رسد.سعدی.عالم چو پای بر سر افلاک می نهد
گو جاهلش مکن بهمه عمر دستبوس.ابن یمین. || تشرف بخدمت. زیارت. دیدار :
چنانکه گفت و زبان داد و شاد کرد مرا
به دستبوس سپهدار خسرو ایران.فرخی.او را دل دهی کرد و بخدمت آورد بمصلی ترجی دست بوس یافت. ( تاریخ طبرستان ).