دست بوس

معنی کلمه دست بوس در لغت نامه دهخدا

دستبوس. [ دَ ] ( اِ مرکب ) بوسه دست. بوسه که کسی بر دست دیگری دهد. || ( اِمص مرکب ) دستبوسی. تقبیل دست و بوسه زدن بر دست. ( ناظم الاطباء ). عمل بوسیدن کسی دست دیگری را : حضرت خلافت را شرم آمد و عاطفت فرمود... و رتبت دست بوس ارزانی داشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 31 ).
ز روزگار خوش است این همه جز آنکه لئیم
ز دستبوس خداوند روزگار جداست.انوری ( از آنندراج ).اگر بخدمت دست تو دررسد لب من
ز دستبوس تو یا رب چه دستگاه نهم.خاقانی.این چرخ نازیبالقب از دستبوست کرده لب
شیرین تر از اشک طرب از چشم بینا ریخته.خاقانی.چون امیر بدرالدوله... به خدمت دستبوس اعلی... پیوندد. ( منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 268 ). اصغرالخدم... به خدمت دستبوس اعلی نیازمندتر از آن است که... ( منشآت خاقانی ص 149 ). بنده مجروح سینه... بر خاک نقش أنا العبد می نویسد و به دستبوس عالی... آرزومند میباشد. ( منشآت خاقانی ص 52 ).
جهاندار در وقت آن دستبوس
ببخشیدشان چند خروار کوس.نظامی.به عزم دستبوسش قاف تا قاف
کمر بسته کله داران اطراف.نظامی.شرف دستبوس مبارک حاصل کردند. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 41 ). شرف دستبوس یافت و خدمات و پیش کشیها که برده بود عرض داد. ( المضاف الی بدایع الازمان ص 50 ).
تا خدمت وداع کند حضرت ترا
آمد به درگه تو بر امید دستبوس.محمدبن همام شهاب الدین.دستبوسش چون رسید از پادشاه
برگزیند بوس پا باشد گناه.مولوی.اگر بر دستبوس او نباشد اوحدی دستت
ز پایش بوسه ای بستان که کار از کار برخیزد.اوحدی.- دستبوس کردن ؛ عمل بوسیدن دست انجام دادن : پیش آمد و دستبوس کرده و پیش تخت بنشاندش. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 43 ).
بخلوت کند شاه را دستبوس
ز تشنیع برنارد آوای کوس.نظامی.به گرد پای سمندش نمیرسد مشتاق
که دستبوس کنم تا بدان دهن چه رسد.سعدی.عالم چو پای بر سر افلاک می نهد
گو جاهلش مکن بهمه عمر دستبوس.ابن یمین. || تشرف بخدمت. زیارت. دیدار :
چنانکه گفت و زبان داد و شاد کرد مرا
به دستبوس سپهدار خسرو ایران.فرخی.او را دل دهی کرد و بخدمت آورد بمصلی ترجی دست بوس یافت. ( تاریخ طبرستان ).

معنی کلمه دست بوس در فرهنگ عمید

۱. کسی که دست دیگری را ببوسد.
۲. (اسم مصدر ) دست بوسی: به عزم دست بوسش قاف تا قاف / کمر بسته کله داران اطراف (نظامی۲: ۲۴۳ ).

معنی کلمه دست بوس در فرهنگ فارسی

دست بوسنده، کسی که دست دیگری راببوسد
۱ - ( صفت ) آنکه دست دیگری را بوسد . ۲ - دستبوسی : [[ باحر از دولت دستبوس همایون مستسعد گشت . ]] ( ظفر نامه یزدی ج ۲ ص ۴۱۲ )
بوسه دست بوسه که کسی بر دست دیگری دهد .

جملاتی از کاربرد کلمه دست بوس

تا کی لب خشک و دیده های تر من مشتاق لقا و دست بوس تو بود
نوید وعده کز دست بوس افتاده بالاتر ز شیرین جنبش آن لعل شکربار فهمیدم
از شوق دست بوس شریفت که کی بود جانها بلب رسیده و مانده در انتظار
فلک داری هوای دست بوس آستین تو زمین چون گرد در دنبال دامان تو می گردد
گر بوسة کفش ندهد دست، چون قلم گاهی به دست بوس انامل توان رسید
اگر به خدمت دست تو دررسد لب من ز دست بوس تو یارب چه دستگاه نهم
خطبه کرده زمانه بر شرفش آسمان دست بوس کرده کفش
به دست بوس رسد و آرزو جمال دهد به حضرت آید و مقصود چهره بنماید
هم‌ دو شد عبد غدیر از آن سبب ‌کز هر کنار دست بوس عید را الحمدخوان شد مرد و زن
به دست بوس تو از ذوق، جان برآمد، لیک نبرده زخم از این لذت، شکار هنوز