درون پوست

درون پوست

معنی کلمه درون پوست در فرهنگستان زبان و ادب

{endoderm} [زیست شناسی] 1. درونی ترین لایه از سه لایۀ زایندۀ اولیۀ جنین جانور که بخشی از لولۀ گوارش و ریه ها و ساختارهای مربوط از آن پدید آید 2. درونی ترین لایۀ پوست که مانند غلافی بافت آوندی ریشه ها و برخی ساقه ها را د ربر گیرد

معنی کلمه درون پوست در دانشنامه عمومی

درون پوست (گیاه شناسی). درون پوست ( به انگلیسی: Endodermis ) ، مرکزی و داخلی ترین لایه پوست در گیاهان زمینی است. این بخش استوانه ای از سلول های زنده فشرده است که دیواره های شعاعی آن با مواد آب گریز ( نوار کاسپاری ) آغشته شده است تا جریان آپوپلاستیک آب را به داخل محدود کند. درون پوست مرز بین قشر و استل است.
در بسیاری از گیاهان بی دانه ( مانند سرخس و خزه ) ، درون پوست یک لایه کاملاً قابل دیدن از سلول ها است که بلافاصله در بیرون از استوانه آوندی ( استل ) در ریشه ها و شاخساره ها قرار دارد. در اکثر گیاهان دانه ای، به ویژه انواع چوبی، درون پوست در ساقه ها وجود ندارد اما در ریشه ها وجود دارد.
درون پوست به تنظیم حرکت آب، یون ها و هورمون ها به درون و بیرون از سیستم عروقی کمک می کند. همچنین ممکن است نشاسته را ذخیره کند، در ادراک گرانش نقش داشته باشد و از گیاه در برابر سمومی که وارد سیستم عروقی می شوند، محافظت کند.
اندودرم به حباب های گاز اجازه ورود به آوند چوبی را نمی دهد و از بروز آمبولی در ستون آب جلوگیری می کند.

جملاتی از کاربرد کلمه درون پوست

ز بس که غنچه دم بسته از صبا دم زد درون پوست نگنجید و در زمان بشکفت
دل خاقانی ازین درد درون پوست بسوخت وز برون غرقهٔ خون گشت خبر کس را نی
با دوست چنانکه اوست می‌باید داشت خونابه درون پوست می‌باید داشت
ممکن است انگلی همیشه با میزبان خود همراه نباشد. مثلاً کنه چوب به بالای شاخه گیاهی که روی آن به‌سر می‌برد می‌خزد و به بدن هر جانوری که مجاور شود می‌چسبد. خرطومش را درون پوست جانور فرومی‌کند و خون می‌مکد. سپس خود را روی چمن می‌اندازد تا بتوانند آن همه غذایی را که خورده‌است هضم کند.
همی درند چو سگ پوستین یکدیگر ز پوست آدمیند از درون پوست گلاب
اگر عشقت نماید دوست یابی نمود او درون پوست یابی
ترا بُد دشمن و شد دوست اینجا وطن کرده درون پوست اینجا
نه تن دان این که می بینی پی قوت سگان تو کشیده در درون پوست مشتی استخوان دارم
چون غنچه درون پوست زر داشت نهفت در پوست نگنجید و ز شادی بشکفت
عیب ارچه درون پوست بهتر آیینهٔ دوست، دوست بهتر
چو مغز خام بود در درون پوست نکوست چو پخته گشت از این پس بدانک پوست بدست