معنی کلمه دروده در لغت نامه دهخدا
کشتی از بس زار کشته ، کشتزاری گشته لعل
سر دروده وز تن آواز امان انگیخته.خاقانی ( دیوان ص 397 ).منم جو کشته و گندم دروده
ترا جو داده و گندم نموده.نظامی.زاهد قدری گیاه سوده
از مطرح آهوان دروده .نظامی.پذیرنده چگونه رخت برداشت
زمین کشته را ندروده بگذاشت.نظامی.هر روز به کوی تو جوانان
جان کاشته و جگر دروده .میرخسرو ( از آنندراج ، ذیل درود ).جذامة؛ باقیمانده از کشت دروده. ( منتهی الارب ). انخلاء؛ دروده شدن گیاه تر. ( از منتهی الارب ).