دروده

معنی کلمه دروده در لغت نامه دهخدا

دروده. [ دُ دَ / دِ ] ( ن مف ) دروده شده. حصادکرده. محصود. حصید. حصیدة. صریم. ( دهار ) :
کشتی از بس زار کشته ، کشتزاری گشته لعل
سر دروده وز تن آواز امان انگیخته.خاقانی ( دیوان ص 397 ).منم جو کشته و گندم دروده
ترا جو داده و گندم نموده.نظامی.زاهد قدری گیاه سوده
از مطرح آهوان دروده .نظامی.پذیرنده چگونه رخت برداشت
زمین کشته را ندروده بگذاشت.نظامی.هر روز به کوی تو جوانان
جان کاشته و جگر دروده .میرخسرو ( از آنندراج ، ذیل درود ).جذامة؛ باقیمانده از کشت دروده. ( منتهی الارب ). انخلاء؛ دروده شدن گیاه تر. ( از منتهی الارب ).

معنی کلمه دروده در فرهنگ عمید

دروشده، بریده شده با داس، درویده.

معنی کلمه دروده در فرهنگ فارسی

دروده شده حصاد کرده محصود حصید حصیده صریم

جملاتی از کاربرد کلمه دروده

در آن شورش به صحرا رفت ناگاه نَیستانی دروده بود در راه
منم جو کشته و گندم دروده ترا جو داده و گندم نموده
قهرش سر بی‌دینان با تیغ دروده است تا تیرگی از آینه ملک زدوده است
زان ها که دروده ای جوی نستانند آن ها که نکشته ای به خرمن طلبند
ز نرگسدان چشمم گل دروده مژه چون نایژه بر در نموده
تا گندم اوحدی رسیدن دشمن چو خورد دروده باشد
کشتی از بس زار گشته کشت‌زاری گشته لعل سر دروده وز درون آواز امان انگیخته
ز لاف مهر خجل نیستند بلهوسان نکشته تخم، حدیث دروده می‌گویند
سبزهٔ این چمن دروده نشد وز بهارش گلی ربوده نشد
هر کجا تخم مردمی کارند خوشۀ شکر از آن دروده شود