معنی کلمه دامک در لغت نامه دهخدا
معجر چو بر آن دامک سر دید سرآغوش
میگفت ز اندوه جدائی بمقامی.نظام قاری ( دیوان البسه ص 112 ).دامک و سربند بگویم که چیست
نام یکی آفت و دیگر بلا.نظام قاری ( دیوان البسه ص 107 ).نه دلم میل بآن دامک سر دارد و بس
که بهر حلقه آن دام گرفتاری هست.نظام قاری ( دیوان البسه ص 46 ).کرده در سوراخ دایم مار دامک را دراز
بوالعجب کاری که او را بار ماری بر دلست.نظام قاری ( دیوان البسه ص 42 ).برو ای دامک شلوار که بر دیده تو
راز لنگوته نهانست و نهان خواهد بود.نظام قاری ( دیوان البسه ص 61 ).کافر ار دامک شلوار زرافشان بیند
جای آن است که در دم بگشاید زنار.نظام قاری ( دیوان البسه ص 15 ).و دیگر دکانهای آراسته چون صورتگران اطلس ختا... و دامک و سردوزان بالش نطعی... ( نظام قاری ، دیوان البسه ص 155 ). رجوع به دام و تور شود. || جانوران وحشی کوچک را گویند همچون خرگوش و روباه و امثال آن. ( برهان ).
دامک. [ م َ ] ( اِخ ) دهی از بخش نصرت آباد شهرستان زاهدان واقع در 77هزارگزی جنوب خاوری نصرت آباد و 18هزارگزی شوسه زاهدان به خاش. جلگه است و گرمسیر و دارای 125 تن سکنه. آب آن از قنات است محصول آن غلات و لبنیات. شغل مردم آن زراعت و گله داری است و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).