دامن کشیدن

معنی کلمه دامن کشیدن در لغت نامه دهخدا

دامن کشیدن. [ م َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) ذیل جامه بر زمین فروهلیده رفتن. || رفتن بناز و تکبر. خرامیدن بفخر و ناز و تبختر :
همتم دامنی کشد ز شرف
هر کجا چرخ را گریبانیست.مسعودسعد. || فراهم گرفتن دامن. برچیدن دامن || فروتنی کردن. تواضع نمودن. || کنایه از اجتناب نمودن و اعراض کردن بود از چیزی. ( انجمن آرا ) ( لغت محلی شوشتر ). رو گرداندن.
- دامن کسی یا چیزی کشیدن ؛ در اوآویختن بخواهش. دست در او زدن بخواهانی :
نه دل دامن دلستان می کشد
که مهرش گریبان جان می کشد.سعدی.- || متوجه ساختن کسی را به مطلبی یا امری آنگاه که سخن نتوان گفتن یا نشاید گفتن. نمودن علامتی متوجه کردن صاحب دامن را بسوی خود یا بدرک مطلبی و موضوعی یا تحریک و تشویق کردن وی بگفتن چیزی و یا کردن کاری و یا بباز داشتن از ارتکاب عملی و یا گفتن سخنی.
- دامن کشیدن از ؛ دوری جستن از. اعراض کردن از. ترک گفتن. خویشتن را دورداشتن از. ( بهار عجم ) :
بر آن گروه بخندد خرد که بر بدنی
که روح دامن ازو درکشیده می گریند.عقیقی سمرقندی.خاقانی اگر نه اهل جستی
دامن ز جهان کشیده بودی.خاقانی.نباید از منت دامن کشیدن
بحالت بهترک زین باز دیدن.نظامی.دامن مکش ز صحبت ایشان که در بهشت
دامنکشان سندس خضرند وعبقری.سعدی.بازآ که چشم بد ز رخت دفع می کند
ای تازه گل که دامن ازین خار می کشی.حافظ.بوحدت داغ دارد از دوئیها الفت یارم
که سر زد از گریبان من و دامن کشید از من.رایج.نی همین می رمد آن نوگل خندان از من
می کشد خار درین بادیه دامن از من.کلیم.نیز رجوع به مجموعه مترادفات ص 44 شود.
- دامن کشیدن بر... ؛ گذشتن. ترک کردن :
تو آگهی که مرا اینقدر قناعت هست
که بر متاع غرور جهان کشم دامن.عبدالواسع جبلی.- دامن کشیدن به... ؛ رفتن به.... خرامیدن به :
در جهان کش بسروری دامن
برفلک نه بافتخار قدم.مسعودسعد.- دامن کشیدن در... ؛ براه آن رفتن. ملازم آن شدن :
چون بود اکراه با چندین خوشی
که تو در عصیان همی دامن کشی.مولوی.

معنی کلمه دامن کشیدن در فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - اعراض کردن اجتناب نمودن از چیزی . ۲ - ترک صحبت نمودن .

جملاتی از کاربرد کلمه دامن کشیدن

چون خیال از خود رمیدن پیشه اش از جهت دامن کشیدن پیشه اش
در بیابانی که خارش تشنه خون خوردن است پای در دامن کشیدن گل به دامن کردن است
نه خواهد کس تو را دامن کشیدن نه در شبدیز شب‌رنگی رسیدن
گیراترست خلق خویش از خون بیگناه دامن کشیدن از گل بی خار مشکل است
اگر چه کوه دارد لنگری، صد سال می باید که از من یاد گیرد پای در دامن کشیدن را
به وحشت ز دنیا سلامت گزیدم به دامن کشیدن گل از خار چیدم
کسی را رسد پا به دامن کشیدن که صد بار بر خویش گردیده باشد
از کشمکش‌ کف تو می لاله‌گون ‌کشید دامن کشیدن تو ز دستم به خون کشید
از چون تو گل چگونه کسی آستین کشد دامن کشیدن از سر خاری نمی توان
پای در دامن کشیدن نیست بر پیران گران بار باشد بر دل سرو جوان استادگی