دامدیده. [ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) به دام افتاده و خلاص یافته. که یکبار در دام گرفتار و سپس رها شده باشد و از آن بکنایه مجرب و باتجربه و کسی که از چیزی یا جایی یکبار آسیبی دیده و دگر بار احتراز از آن کس یا چیز لازم بیند اراده شود : نشاید شد پی مرغ پریده نه دنبال شکار دامدیده.نظامی.چون رفت گوزن دامدیده زان بقعه روان شد آرمیده.نظامی.
معنی کلمه دام دیده در فرهنگ فارسی
که دام دیده باشد
جملاتی از کاربرد کلمه دام دیده
داغم که وحشت تو بیفزود ز انتظار جز صید دام دیده نباشد کمین شناس
از حلقه های آن زلف دل صاحب نظر شد این مرغ چشم بسته از دام دیده ور شد
چو صید تیر خورده می دویدم چو مرغ دام دیده می پریدم
ز بیزبانی من وحشت نگاه کسی چو دام دیده به فکر رمیدن افتاده است
کمد زلف تو دی با غزال چشم تو گفت که آن فریفته آهوی دام دیده کجاست؟
چون رفت گوزن دام دیده زان بقعه روان شد آرمیده
هزار بار فتادم به دام دیده و دل هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا