دارش

معنی کلمه دارش در لغت نامه دهخدا

دارش. [ رِ ] ( اِمص ) نگاه داشتن و محافظت کردن. ( برهان ).
دارش. [ رِ ] ( ع اِ ) پوست سیاه. مثل اینکه فارسی الاصل است. ( منتهی الارب ). چرم سیاه. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه دارش در فرهنگ فارسی

پوست سیاه

جملاتی از کاربرد کلمه دارش

به او چشم خلق است روشن الهی ز چشم بد خلق دارش سلامت
نیستش چون به سر از کبر کلاه دارش از خاصیت کبر نگاه
گر کنی دارش ز خار آماده حق بر دست تست کز چه افشا کرد سِرَّت چون امین راز تست
سگ تر بود دستورش ز تری میش را آفت بتری خشک آن دارش و خشکی مرگ را رهبر
بامیدی که شاید سازد از مرگم خبر دارش زقاصد گاهی آن بی مهر از احوالم خبر گیرد
دل جای غم توست نگه دارش از اغیار شرط است ز شاهان جهان پاس خزینه
به ره دادخواهی چو آید فراز بده داد و دارش هم از دور باز
برو دوست دارش اگر دشمن است مَلَک بین، چه کارت به آهرمن است
زمن شوقی که دیدی عرضه دارش رقوم مهر من بر دل نگارش
گفتم از چشم بد نگه دارش مگر آن چشم چشم من بودست