معنی کلمه داد و دهش در لغت نامه دهخدا
بفرمان یزدان پیروزگر
بداد و دهش تنگ بسته کمر.فردوسی.بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسرکنید.فردوسی.بر آن نیز گنجی پراکنده کرد
جهانی بداد و دهش زنده کرد.فردوسی.بداد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار.فردوسی.بداد و دهش دست را برگشاد
همه ساز و آیین شاهان نهاد.فردوسی.چو داد و دهش باشد و راستی
نپیچد دل از کژی و کاستی.فردوسی.سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی.فردوسی.جهان را بداد و دهش نو کنم
مگر کز بدان باغ بی خو کنم.فردوسی.دو گیتی بداد و دهش داشتند
به بیداد بر چشم نگماشتند.فردوسی.بداد و دهش یافت این نیکوئی
توداد و دهش کن فریدون توئی.سعدی.