داد و دهش

معنی کلمه داد و دهش در لغت نامه دهخدا

داد و دهش. [ دُ دَ هَِ ] ( ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع. عطا و بخشش. عدل و سخا :
بفرمان یزدان پیروزگر
بداد و دهش تنگ بسته کمر.فردوسی.بداد و دهش دل توانگر کنید
از آزادگی بر سر افسرکنید.فردوسی.بر آن نیز گنجی پراکنده کرد
جهانی بداد و دهش زنده کرد.فردوسی.بداد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار.فردوسی.بداد و دهش دست را برگشاد
همه ساز و آیین شاهان نهاد.فردوسی.چو داد و دهش باشد و راستی
نپیچد دل از کژی و کاستی.فردوسی.سوی زال کرد آنگهی سام روی
که داد و دهش گیر و آرام جوی.فردوسی.جهان را بداد و دهش نو کنم
مگر کز بدان باغ بی خو کنم.فردوسی.دو گیتی بداد و دهش داشتند
به بیداد بر چشم نگماشتند.فردوسی.بداد و دهش یافت این نیکوئی
توداد و دهش کن فریدون توئی.سعدی.

معنی کلمه داد و دهش در فرهنگ فارسی

عطا و بخشش

جملاتی از کاربرد کلمه داد و دهش

جهانجوی بر تخت ماچین نشست به داد و دهش نیز بگشاد دست
گهنبار از با شکوه و مهم‌ترین جشن‌های مردمی زرتشتیان است که هدف برجسته آن، باروری یعنی بخشش و داد و دهش و ایجاد همبستگی و همازوری و پی بردن زرتشتیان از وضع یکدیگر در جامعه است. زرتشتیان در این جشن‌ها به ستایش اهورامزدا و سپاسگزاری از او برای داده‌ها و آفریده‌های نیک اش می‌پردازند.
ریاضِ مُلکش از خرمی بُوَد چو بهشت در آن بهشت ز داد و دهش دمیده گیاه
هرانگه که پردخته گشتی ز کار ز داد و دهش وز می و میگسار
به داد و دهش کوش و نیکی سگال ولی را بپرور عدو را بمال
دور از ما و تو مستند حریفان که ز بخل سخن داد و دهش بر لبشان جان گردد
سر ماه کاووس کی را بخواند ز داد و دهش چند با او براند
از آن پندها بهره گیرد همی ز داد و دهش توشه گیرد همی
بود گرچه داد و دهش پیشه ای به ما نیست پوشیده اندیشه اش
زنگ ظلم از زمین ز دودهٔ تست در داد و دهش گشودهٔ تست
آن قدر کز اهل دولت خوش بود داد و دهش صد چنان نگرفتن از درویش مسکین خوشنماست