داد دهی

معنی کلمه داد دهی در لغت نامه دهخدا

داددهی. [ دِ ] ( حامص مرکب ) عمل دادده. عدل. عدالت. داد دادن.

معنی کلمه داد دهی در فرهنگ فارسی

عمل داده عدل

جملاتی از کاربرد کلمه داد دهی

آخرت شرم نیاید که همه عمر مرا وعدهٔ داد دهی و همه بیداد کنی
تو شهریار داد دهی او وزیر شه رحمت بر این وزیر و بر این شهریار باد
تو داد دهی به روز محشر زین یک رمه گاو بی‌فسارم
پس از انوشیروان، خسروپرویز به پادشاهی رسید. وی ولایت یزد را به دو دختر خود به نام‌های ایران دخت و توران دخت بخشید و دستور داد دهی بسازند و آن را «توران پشت» نام نهاد.
ای داد ده ملک ستانی که ندیدند در دهر چو تو داد دهی ملک ستانی