جملاتی از کاربرد کلمه خون چکان
گفت مجنون با دو چشم خون چکان بر کدامین رگ زنی تیغ ای فلان
بود راهش کزو لاله عیان است دم تیغی که دایم خون چکان است
آمد آن یک با دو گوش خون چکان نزد قاضی ایها القاضی فغان
دل نیست این درد فشان است و خون چکان دردی ز درد جوشد و خونی ز خون چکد
در ده قدح که جز دل بریان خون چکان در بزمگاه عشق کبابی نیافتیم
گر رود از هجر تو خون دل من رواست چون نبود خون چکان بر سر آتش کباب
از آن هر دو سر خون چکان بر زمین ملک گفت ایا در خورآفرین
پیاله ام به لب و خون چکان ز دیده من چه خوش همی خورم آن باده های خون آمیز
برو ز خاطر پرواز تا به گلزاری که دام سبز کند گرد خون چکان تو را
رنگ از خون چاک از پیکان پریشان برسنان خون چکان از جفای آسمان