خون بهر
جملاتی از کاربرد کلمه خون بهر
در آن شهر بی گریه کم زیستی به خون بهر هر مرده بگریستی
دلها بری و خون کنی، ای ظالم، آخر رحمتی آن دل که خواهی کرد خون بهر چه حاصل می کنی
زخم من در آرزوی مشک می غلطد به خون بهر نو خطان گریبان می درد نظاره ام
ز من پرسی و بس گوئی که خون بهر چه می گریی؟ نمی دانی که آخر هر کجا برند خون آید؟
چون صباح عید، رندان شیشهها پر مِی کنند دیده ما هم ز خون بهر شگون پر میشود
دلم آتش گرفتست و جگر خون بهر ساعت غمی دارم دگرگون
چنان ز گرما خوشیده خون بهر رگ و پی که همچونی بدمد ناله ارزگ شریان
همه دشت یکسر پر از جوی خون بهر جای چندی فگنده نگون