معنی کلمه خولی در لغت نامه دهخدا
خولی. [ خ َ لی ی ] ( ع اِ ) شبان نیک تیمار کننده مال. || پیشکار وکارگزار نیک. || محافظ باغ. باغبان. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). ج ، خول.
خولی. [ خ َ لی ی ] ( ص نسبی ) منسوب است به ابوعلی اوس بن خولی. ( از انساب سمعانی ).
خولی. [ خ َ وَل ْ لی ی / خ َ لی ی ] ( اِخ ) ابن یزید اصبحی شقی معروف. از ملاعین یوم الطف که سر بریده حسین بن علی علیه السلام را در کربلا در تنور خانه خود پنهان کرد و زن او بعلت نوری که از سر می تافت بر کار شوی واقف گردید. ( یادداشت مؤلف ). ( تلفظ کلمه نزد عامه فارسی زبانان خولی است ).
خولی. [ خ َ وَل ْ لی ی / خ َ لی ی ] ( اِخ ) ابن ابی خولی صحابی بود. ( یادداشت مؤلف ).
خولی. [ خ َ وَل ْ لی ی / خ َلی ی ] ( اِخ ) ابن اوس صحابی بود. ( یادداشت مؤلف ).
خولی.[ خ َ لی ی ] ( اِخ ) جرجس طرابلسی از نویسندگان طرابلس به قرن چهاردهم هجری بود و او راست : 1 - الجمانة العثمانیة. 2 - الدلیل الشرقی. ( از معجم المطبوعات ).