خوش لهجه. [ خوَش ْ / خُش ْ ل َ ج َ / ج ِ ] ( ص مرکب ) خوش زبان. آنکه سخن وی آشکارا بود و در هم نباشد. آنکه سخنش بواسطه اداءخوب شیرین و مطبوع است. ( ناظم الاطباء ) : آب حیوانش ز منقار بلاغت می چکد طوطی خوش لهجه یعنی کلک شکرخای تو.حافظ.ز چنگ زهره شنیدم که صبحدم می گفت غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم.حافظ.
معنی کلمه خوش لهجه در فرهنگ عمید
دارای لهجۀ زیبا.
معنی کلمه خوش لهجه در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که طرز بیانش دلپسند باشد . ۲ - آنکه سخنش مطبوع باشد خوش زبان .
جملاتی از کاربرد کلمه خوش لهجه
مطرب خوش لهجه به آن در نواست گنبد فیروزه ازان پر صداست
بت پر شکوه ماه پر شکایت گل خوش لهجه سرو خوش عبارت
طوطئی خوش لهجه ی فرخ لقا طوطئی شیربن زبان و جان فزا
ای مطرب خوش لهجه شیرین دم عارف یاری ده و برگو که چنین یار که دارد
گفتی از ابنای دهر، عرفی خوش لهجه کیست بی هنری جاهلی، بی اثری ناکسی
بسته به هر یک محملی بنشسته در وی مقبلی وز پی حدی کن بیدلی خوش لهجه و شیرین زبان
کار بر اهل سخن دهر ز بس سخت گرفت قفس طوطی خوش لهجه ز آهن باشد
مطرب خوش لهجه را حسن ادا باید نخست تا دمش از رشته جان عقده غم بگسلد
دوش در میخانه از چنگ غمش آهی زدم مطرب خوش لهجه را صد عقده در آواز بست
چون تو در آیی بحرف طوطی خوش لهجه کیست چون تو گزاری سخن مرغ سخنگو کدام