معنی کلمه خوش خبر در لغت نامه دهخدا
نکته روح فزا از دهن دوست بگو
نامه خوش خبر از عالم اسرار بیار.حافظ.آن خوش خبر کجاست که این فتح مژده داد
تا جان فشانمش چو زر و سیم در قدم.حافظ.مژده ای دل که دگر باد صبا بازآمد
هدهد خوش خبر از طرف سبا بازآمد.حافظ.- خوش خبر باش ؛ به قاصد نورسیده و تفألاً به کلاغ و جغد گویند چون بانگ کند. چون کلاغ یا جغدی بر بالای خانه ای نشیند و آواز دهد زنان برای رفع نحوست آن گویند: خوش خبر باش.
- خوش خبر دادن ؛ نوید نیکی دادن. مژده ای دادن. ( یادداشت مؤلف ).