خورنگه

معنی کلمه خورنگه در لغت نامه دهخدا

خورنگه.[ خوَ / خ ُ رَ گ َه ْ ] ( اِخ ) خورنگاه. خورنق. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام
برخیز از این خرابه نادلگشای خاک.خاقانی.|| پیشگاه خانه. خورنگاه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ). || دارالضیافة. ( یادداشت مؤلف ). خوردنگاه.

معنی کلمه خورنگه در فرهنگ عمید

= خورنگاه: خواهی که در خورنگه دولت کنی طواف / برخیز از این خرابهٴ نادلگشای خاک (خاقانی: ۲۳۷ ).

جملاتی از کاربرد کلمه خورنگه

خواهی که در خورنگه دولت کنی مقام برخیز ازین خرابهٔ نا دل‌گشای خاک