خودرنگ

معنی کلمه خودرنگ در لغت نامه دهخدا

خودرنگ. [ خوَدْ / خُدْ رَ ] ( اِ مرکب ) چیزی که دارای رنگ طبیعی باشد. ( ناظم الاطباء ). برنگ طبیعی. آن چیز که رنگ طبیعی دارد. آن چیز که بارنگ دیگر رنگین نبود. ( یادداشت مؤلف ) :
رخم از خون چو لاله ٔخودرنگ
اشکم از غم چو لؤلوی شهوار.انوری ( از آنندراج ). || رنگ خاکی. ( یادداشت مؤلف ) :
همیشه جامه خودرنگ پوشد
ریا و زرق هر دم میفروشد.عطار ( بلبل نامه ). || نوعی پارچه است برنگ خاکی : خودرنگ و مله نائینی در این روزگار بی نظیر است. ( تذکره دولتشاه سمرقندی در ترجمه عبدالقادر نائینی ).
خودرنگ پیش اطلس چون پیش گل شمر گل
تشریف حبر بحری دامان اوست ساحل.نظام قاری.زردکی می گفت با خودرنگ پیش تاجری
من بصد رخت دگر ندْهم سر یک موی صوف.نظام قاری.|| رنگ زرد تیره. || رنگ ثابت تغییرناپذیر. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه خودرنگ در فرهنگ عمید

ویژگی چیزی که دارای رنگ طبیعی است و به طریق مصنوعی رنگ نشده باشد: رخم از خون چو لالهٴ خودرنگ / اشکم از غم چو لؤلؤ شهوار (انوری: ۱۹۲ ).

معنی کلمه خودرنگ در فرهنگ فارسی

چیزی که دارای رنگ طبیعی باشد برنگ طبیعی .

جملاتی از کاربرد کلمه خودرنگ

جامهٔ جاه ترا نقش همی بست قضا واسمان جامهٔ خودرنگ همی‌کرد به نیل
با مهر علی میروی آشفته چو در خاک چون لاله خودرنگ هم از خاک برآئی
رخم از خون چو لالهٔ خودرنگ اشکم از غم چو لؤلؤ شهوار
ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق سیاهی از حبشی چون رود؟ که خودرنگ است
در گبه‌های قشقایی برخلاف گبه‌های سایر نواحی ایران که خودرنگ است، بافنده از رنگ‌ها و نقش‌های متفاوتی استفاده می‌کند. البته گبه‌هایی با نقش ساده با زمینه‌ای یکرنگ یا رنگهای محدود نیز بافته می‌شود. از نقش‌های مورد علاقه مردم قشقایی نقش شیر است که علاوه بر اهمیت باستانی این نقش مظهر جوانمردی است و بی ارتباط با وجود شیر در منطقه کامفیروز و دشت ارژن فارس نیست. نقش‌های لچک ترنج، ستاره، نقش خشتی و نقش حیوانات مختلف نیز در گبه بافی کاربرد دارد. گبه‌های قشقایی تمام پشم هستند و تار آن‌ها نیز پشمی است.