معنی کلمه خوارزمی در لغت نامه دهخدا
خوارزمی. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) جلال الدین بن شمس الدین خوارزمی کرلانی. فاضلان زمان بود. او راست : الکفایة فی شرح الهدایه. این کتاب که در فقه حنفی است بغلط به محمودبن عبیداﷲ محبوبی مکنی به تاج الشریعه نسبت داده شده است ، کتاب فوق بچاپ رسیده. ( از معجم المطبوعات ).
خوارزمی. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) جمال الدین محمدبن العباس خوارزمی ، مکنی به ابوبکر.بسال 316 هَ. ق. زاده شد و در 383 هَ. ق. درگذشت.او را طبرخزی می گویند زیرا پدر او از خوارزم و مادراو از طبرستان بود. او خواهرزاده ابوجعفربن جریر طبری صاحب تاریخ طبری است ، سالی چند در شام اقامت گزید و در نواحی حلب سکنی جست. در عصر خود مشارالیه بودو حکایت کنند چون او قصد زیارت صاحب بن عباد را کرد صاحب به ارجان بود و چون خوارزمی بدربار او رفت بیکی از پرده داران گفت صاحب را خبر کن که ادیبی او را رسیده است. پرده دار درون رفت و صاحب را آگاهانید. صاحب گفت به او بگو من با خود عهد بسته ام که ادیبی را بخود راه ندهم جز آنکه بیست هزار بیت از شاعران عرب بخاطر داشته باشد. پرده دار بیرون آمد و ابوبکر را این سخن گفت. ابوبکر گفت برو به مولای خود بگو آیا ترا نظراین مقدار شعر رجال است یا شعر نساء. پس حاجب بنزد صاحب رفت آنچه شنیده بود گفت. صاحب بفراست دریافت که بر در او ابوبکر خوارزمی است او را اذن دخول داد و از آمدنش انبساط و سرور کرد. خوارزمی به نیشابور درگذشت. او راست : 1- رسائل ابوبکر خوارزمی که بکرات در مطابع مختلف چاپ شده است. 2- مفیدالعلوم و مبیدالهموم که آن نیز بچاپ رسیده است. ( از معجم المطبوعات ).
خوارزمی. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) علی بن عراق بن محمدبن علی. رجوع به علی بن عراق بن محمدبن علی شود.
خوارزمی. [ خوا / خا رَ ] ( اِخ ) قاسم بن حسین بن احمد، مکنی به ابومحمد و ملقب به مجدالدین و معروف به صدرالافاضل خوارزمی. بسال 555 هَ. ق. زاده شد و بسال 617 هَ.ق. درگذشت و از نحویان حنفی مذهب است. در علم عربیت فرید دهر بود و در علم ادب بارع و در شعر و نثر خطب فائق بر دیگران. یاقوت از ملاقات او در خوارزم شمه ای می آورد و این اشعار را از او ذکر می کند :