خواب کردن

معنی کلمه خواب کردن در لغت نامه دهخدا

خواب کردن. [ خوا / خا ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خفتن. خسبیدن. خوابیدن. بخواب رفتن. خواب رفتن. ( یادداشت مؤلف ) ( از ناظم الاطباء ) :
بیا بصلح من امروز و در کنار من امشب
که دیده خواب نکرده ست از انتظار تو دوشم.سعدی ( طیبات ).امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم.سعدی ( طیبات ).محمول پیش آهنگ را از من بگو ای ساربان
تو خواب میکن بر شتر تا بانگ می دارد جرس.سعدی ( طیبات ). || خوابانیدن. بچاره کسی را خوابانیدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
لالایی گویم و خوابت کنم من.؟ || بخواب مصنوعی بردن. هیپنوتیزه کردن. مانیتیسم کردن. ( یادداشت مؤلف ) :
بحیرتم ز که اسرار مانیتیسم آموخت
فقیه شهر که بیدار را بخواب کند.ایرج میرزا.

معنی کلمه خواب کردن در فرهنگ فارسی

خفتن خسبیدن

معنی کلمه خواب کردن در فرهنگستان زبان و ادب

[رایانه و فنّاوری اطلاعات] ← خوابیدن

جملاتی از کاربرد کلمه خواب کردن

شکر قطع راه را پامال کردن مشکل است خواب کردن از مروت نیست در منزل مرا
و بر جمله، باید که با خود اندیشه نکند که چون زمام حل و عقد عالم در دست تصرف من آمده است باید که در ساعات فراغت و راحت من بیفزاید، که این تباه ترین اسباب فساد رای ملوک باشد، بلکه سبیل او آن بود که از ساعات لهو و راحت، بل از ساعات امور ضروری، مانند طعام خوردن و شراب خوردن و خواب کردن و معاشرت اهل و ولد، در ساعات عمل و تعب و فکر و تدبیر افزاید.
شرم را نتوان ز پاس حسن غافل ساختن دولت بیدار را در خواب کردن مشکل است
ما را به خواب کردن ساعت چه احتیاج بیش از ستاره گردش گردون به یاد ماست
دیده آیینه را در خواب کردن مشکل است خیره چشمان را کجا ذوق تماشا کم شود؟
سهل باشد ریختن در شوره زار آب حیات زندگانی صرف خورد و خواب کردن مشکل است
فدای پیکر در آفتاب مانده تو دگر بخواب به قربان خواب کردن تو
صفا ده اندرون از خواب کردن بنه نزدیک شرع از صدق گردن