خندنده

معنی کلمه خندنده در لغت نامه دهخدا

خندنده. [ خ َ دَ دَ / دِ ] ( نف ) آنکه خنده کند. خنده کننده. ضاحک. ( یادداشت بخط مؤلف ): هرهار؛ بیهوده خندنده. هأهاء؛ مرد نیک خندنده. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه خندنده در فرهنگ عمید

= خندان

معنی کلمه خندنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه خنده کند ضاحک .

جملاتی از کاربرد کلمه خندنده

من خامم و بریانم خندنده و گریانم حیران کن و حیرانم در وصلم و مهجورم
و اما رسم لفظی کوتاه باشد که گفته شود بر چیزی کآن لفظ مر آن چیز را از دیگر چیزی جدا کند، و آن لفط دلیل باشد بر ذات آن چیز بعرض، و رسم را از جنس چیز گیرند وز خاصه او، چنانک گوییم رسم مردم آنست که او زنده خندنده است یا زنده گرینده چشم. پس زنده، رسم او باشد گرفته از جنس او کآن حیوان است، و خندیدن آنست که مردم را خاصه است، و این رسم باشد مردم را؛ و رسم بحد نزدیکست مگر آنکه رسم را خاصیت آنست که بوهم او را برشاید گرفتن، بی آنک آن چیز که رسم مر او را باشد، برخیزد؛ چنانک گریه چشمی را بوهم بر توان گرفتن از مردم، بی آنک مردم برخیزد. فرق اینست میان رسم و حد.
از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم
برفتی جنگجویی را سوی من رهنمون کردی چو گل خندنده گشت ای بت مرا گرینده چون کردی