خنداخند

معنی کلمه خنداخند در لغت نامه دهخدا

خنداخند. [ خ َ خ َ ] ( اِ مرکب ) خنده متصل و از روی دل. ( ناظم الاطباء ). || ( ق مرکب )خندان خندان. ( انجمن آرای ناصری ). کم کم :
تشنه چون بود سنگدل دلبند
خواست آب آن زمان به خنداخند.منجیک.دفع چشم بد جهانی را
همچنان نرم نرم و خنداخند.انوری.درهم آمیختیم خنداخند
من و چون من فسانه گویی چند.نظامی ( از آنندراج ).بند بر من نهاد خنداخند
یعنی آشفته را بباید بند.نظامی.

معنی کلمه خنداخند در فرهنگ عمید

خندان خندان، در حال خندیدن، خنده کنان: درهم آویختیم خنداخند / من و چون من فسانه گویی چند (نظامی۴: ۷۰۱ ).

معنی کلمه خنداخند در فرهنگ فارسی

( اسم ) خند. متصل و از روی دل .

جملاتی از کاربرد کلمه خنداخند

نارون را قدخود خواند ومن خنداخند گویم ای شوخ بمفریبم‌ کاین نارونست
تو ببینی که مرا عشوه دهان خنداخند سالها زار بگریاند و بگذارد یار
ما زان غم او به بازی و خنداخند عقل و ادب و هرچه بد از ما برکند
بند بر من نهاد خنداخند یعنی آشفته را بباید بند
ترکم از ره رسید خنداخند با تنی پای تا به سر تمکین
موافقان تو از دولت تو خنداخند مخالفان تو از بیم تو گری و گری
تو فریدونی و ضحاک لبی خنداخند دو سیه مار نماید ز یمین و ز یسار