خمکده

معنی کلمه خمکده در لغت نامه دهخدا

خمکده. [ خ ُ ک َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) می خانه. شرابخانه. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ) ( از فرهنگ جهانگیری ) :
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح
هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوایی.خاقانی.

معنی کلمه خمکده در فرهنگ عمید

= خم خانه

جملاتی از کاربرد کلمه خمکده

تا چند کمیت می افتاده ترا در سر دل کرده زبهر او، هم خمکده هم میدان
دل را به قدر خمکده ها جوش داده اند تا منصب قبول تو می نوش داده اند
ما درین خمکده مستان توییم دست بر فرق ز دستان توییم
چون سبو، حیرت این خمکده ام برد از کار دست برداشته از عالم و بر سر دارم
درد و صاف غم و شادی به من ارزانی شد تا خم و خمکده عشق براتم دادند
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبح هم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائی
عید بر هر کس گشاد از خمکده ابواب فیض زاهد مغرور و محرومی ز فیض عام عید
صافی شوم از کون که در درد صفا نیست بر عرش زنم جوش که در خمکده جا نیست
خراب بود کهن کاخ عیش ساقی دور ز لای خمکده تجدید این عمارت کرد
من می خورم و جرعه بدین دخمه فشانم کاندر خم این خمکده بگرفت مرادم