معنی کلمه خضرخان در لغت نامه دهخدا
خضرخان. [ خ ِ ] ( اِخ ) ابن طفغاج. رجوع به خضربن ابراهیم در این لغت نامه شود :
عالمان چون خضر پوشیده برهنه پاو سر
نعل پی شان هم سر تاج خضرخان آمده.خاقانی.خضر است و جان و خانه بعزلت کند بدل
هم خضرخان و مشغله اوزگند او.خاقانی.عنان جیحون در دست طبع خاقانی است
از آن جهت بسمرقند خضرخان ماند.خاقانی.
خضرخان. [ خ ِ ] ( اِخ ) ابن عمربن احمد. هفتمین امیر از امرای ایلک خانیه ترکستان غربی است که وفات او در 495 هَ. ق. اتفاق افتاد. ( یادداشت بخط مؤلف ).