خشک شده

معنی کلمه خشک شده در لغت نامه دهخدا

خشک شده. [ خ ُ ش ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) از آب افتاده. بدون رطوبت شده. از نم افتاده.
یکی بگفت نه مسواک خواجه گنده شده است
که این سکاله و گوه سگ است خشک شده.عماره.

معنی کلمه خشک شده در فرهنگ فارسی

از آب افتاده : بدون رطوبت شده

معنی کلمه خشک شده در فرهنگستان زبان و ادب

{dried} [علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذایی ای که رطوبت آن تا حد قابل نگهداری به صورت معمولی کاهش یافته است

جملاتی از کاربرد کلمه خشک شده

خیابان ولیعصر در تهران جزو طولانی‌ترین خیابان‌های جهان است. این خیابان در زمان سلطنت رضاشاه به طول ۱۷.۳ کیلومتر، با ۶۰ هزار اصله درخت چنار پوشیده شد. گرچه امروزه بسیاری از درختان خیابان ولیعصر خشک شده و یا قطع ‌شده‌اند، اما مناطقی از ان هنوز باقیست که چنارهای کهن‌سال و سر به فلک کشیده زیبایی خیره‌کننده ای را خلق کرده‌اند.
دلم از قحط مهر خشک شده است بر دلم سودمند باران باش
چشم من القصه چو بر وی فتاد شعله درین خشک شده نی فتاد
رایان هند را و امیران نغز را لبها ز بیم خشک شده دیده تر شده
ز بی آبی زبانش در دهان خشک شده در زیر گرد ره نهان مشک
من خشک شده چوب و تو گلبن نوخیزی نبود عجب ار گیرم پیوسته در آغوشت
در بریتانیا عَنّاب را به صورت خشک‌شده یا به صورت آب‌نبات‌های طعم‌دار همراه با چای عصر می‌خورند. در کره، چین و تایوان، شربت شیرین میوه عَنّاب را مورد استفاده قرار می‌دهند. در برخی مناطق از عَنّاب برای تهیهٔ سرکه استفاده می‌شود و در آفریقا از آن کیک درست می‌کنند. عَنّاب کنسرو شده و چای با طعم عَنّاب نیز در جهان استفاده می‌شود اما در ایران، پاکستان و هندوستان، عَنّاب را بیشتر به صورت خشک شده استفاده می‌کنند.
ابزارهای انسانی برجسته‌ترین اقلام تاریخی در این منطقه هستند. تبرهای دستی فراوان مشخصه دوره آشولی است که توسط انسان‌ها بین ۶۰۰۰۰۰ تا ۹۰۰۰۰۰ سال پیش در امتداد جایی که در آن زمان ساحل دریاچه‌ای خشک شده بود، ساخته شده‌اند. فسیل‌هایی از حیوانات مختلف نیز یافت شده‌است، از جمله گونه‌های منقرض شده اسب آبی، فیل، گورخر، زرافه و بابون که احتمالاً با کمک تبرهای دستی قصابی شده‌اند.
گوئی قتبی مشکل قرآن بگشاده است تکیه زده‌ای خیره بر آن خشک شده نال
گفتم: گروهی گفتند موافقت است و گروهی گفتند اشارت است و چیزهای دیگر گفته است. سری پوست دست خویشرا بگرفت و بکشید پوست از دستش برنخاست. گفت: بعزت او که اگر گویم این پوست از دوستی او خشک شده است راست گویم و از هوش بشد و روی او چون ماه گشت.
پشت تو مانند کمان گشته کوز خشک شده پوست بر آن همچو توز
از کشمکش هجر کمانیست خمیده این تن که بر او خشک شده پوست چو توزم
ای که ز بس نازکی از تف روزه ترا خشک شده سرو بن زرد شده نسترن