معنی کلمه خسته جگر در لغت نامه دهخدا
چو شیر ژیان اندر آمد بسر
بژوبین پولاد خسته جگر.فردوسی.که سالار ما باد پیروزگر
همه دشمن شاه خسته جگر.فردوسی.بایوان همی بود خسته جگر
ندید اندران سال روی پدر.فردوسی.نهانی ز سودابه چاره گر
همی بود پیچان و خسته جگر.فردوسی.عزیزتر ز تو بر من در این جهان کس نیست
عزیز بادی و خصم تو خوار و خسته جگر.فرخی.بدرگه ملک مشرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندر وای.فرخی.همه در انده من سوخته دل
همه در حسرت من خسته جگر.فرخی.عشق با من سفری گشت و بماند
مونس من بحضر خسته جگر.فرخی.پیش زلفت چو کبک خسته جگر
زیر چنگال باز می غلطم.خاقانی.خواجه زاده ما و ما خسته جگر
حیف نبود کو رود جای دگر.مولوی.ندانم از من خسته جگر چه می خواهی
دلم به غمزه ربودی دگر چه میخواهی.سعدی ( بدایع ).