خرگور. [ خ َ ] ( اِ مرکب ) خرگوره. خر وحشی. گورخر. ( ناظم الاطباء ). خر دشتی. ( آنندراج ). یحمور. ( ملخص اللغات حسن خطیب ). کندر. جاب. عَیر. اَحْقَب. حمارالوحش : از دور خرگوری بدید [ بهرام گور ]... چون بر خرگور رسید شیری دید خویشتن بر پشت آن گور افکنده. ( ترجمه تاریخ بلعمی ). گوشت خرگور گرم باشد غلیظ و خون را گرم کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). پس قضاء ایزدی چنان بود کی بهرام روزی در نخجیرگاه از دنبال خرگوری می دوانید. ( فارسنامه ابن بلخی ). شیر اگر در میان شکار خرگوش خرگوری بیند دست از خرگوش بدارد و روی سوی خرگور آرد. ( کلیله و دمنه ). خران گور گریزان تیر هجو منند بداس پی زده و در کمند مانده قفا.سوزنی.وآن کز ره تو رمد چو خرگور مرده بخر آورندش از گور.نظامی.ای خران گور آن سو دامهاست در کمین این سوی خون آشامهاست.مولوی.کودکان چون نام بازی بشنوند جمله با خرگور هم تگ می دوند.مولوی ( مثنوی ).
معنی کلمه خرگور در فرهنگ عمید
گورخر.
جملاتی از کاربرد کلمه خرگور
ابن عباس ماده گاوی دید کشته، و بچه داشت در شکم. ابن عباس بآن بچه اشارت کرد، گفت: «هذا من بهیمة الانعام التی احلت لکم». کلبی گفت: «بَهِیمَةُ الْأَنْعامِ» وحش بیابانیاند: آهو و خرگور و گاو کوهی، و هر چه صید آن مباح است. اما تا شتر در آن نبود آن را انعام نگویند، که نعم باصل نامیست شتر را، و آن دیگر تبعاند، و بهیمه بسته زبان بود، یعنی استبهم علیها المنطق و کذلک سمیت العجماء، لان المنطق استعجم علیها فلم تفصح به. و بهیمه و انعام هر دو یکساناند اما چون بلفظ مختلف بودند اضافت روا داشتند همچون حق الیقین، و حق هم یقین است، و انما اضیف الیه لاختلاف اللفظین.