خرماستان. [ خ ُ ] ( اِ مرکب ) نخلستان. خرستان. ( از ناظم الاطباء ). حدیقه. ( ربنجنی ). جایی که خرمابنان بسیار بوند. ( شرفنامه منیری ) : باحة: خرماستانی داشت. ( ترجمه طبری بلعمی ). گزیت رز بارور شش درم بخرماستان بر همین زد رقم.فردوسی.دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. ( تاریخ بیهقی ). گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو خرماستان شدستی اکنون دیار من.ناصرخسرو.تنی چند در خرقه راستان گذشتیم بر طرف خرماستان.سعدی ( بوستان ).مذارع ؛ خرماستان نزدیک شهر. ( منتهی الارب ).
معنی کلمه خرماستان در فرهنگ عمید
= نخلستان: تنی چند در خرقهٴ راستان / گذشتیم بر طرف خرماستان (سعدی۱: ۱۴۷ ).
جملاتی از کاربرد کلمه خرماستان
و از این بود که رسول (ص) را جامه نیکو آورده بودند به هدیه و علمی نیکو داشت، چشم وی بر آن علم افتاد در نماز چون نماز بگزارد آن جامه به خداوند داد و جامه کهن درپوشید و بر نعلین وی دوالی نو بسته بودند چشم وی در نماز بر آن افتاد و نیکو بود، بفرمود تا بیرون کردند و آن دوال کهن باز آوردند و یک با نعلین نو ساختند، او را به چشم نیکو آمد، سجده کرد و گفت، «تواضع کردن خدای را تا مرا دشمن نگیرد بدین نظرکه کردم»، و بیرون آمد و اول سایل را که دید به وی داد و طلحه در خرماستان خویش نماز می کرد، مرغی دید نیکو در میان آن درختان می پرید و راه نمی یافت، دلش بدان مشغول شد و ندانست که چند رکعت کرد، پس به نزد رسول (ص) آمد و از دل خویش گله کرد و کفارت آن را خرماستان صدقه کرد و سلف چنین بسیار کرده اند و علاج حاضر کردن دل این دانسته اند.
به خرماستان در تنی کینه خواه ندیدم سبک بار گشتم ز راه
نکو ار ببینی سر نیزه ها است که بالا چو خرماستان کرده راست
یکی گفت زان راد مردان چنین که خرماستان نیست دراین زمین
قوله تعالی: «وَ اضْرِبْ لَهُمْ مَثَلًا رَجُلَیْنِ» مثل زن ایشان را بدو مرد، «جَعَلْنا لِأَحَدِهِما» کردیم و دادیم یکی را از ایشان، «جَنَّتَیْنِ مِنْ أَعْنابٍ» دو رز از انگور، «وَ حَفَفْناهُما بِنَخْلٍ» گرد بر گرد آن خرماستان کردیم، «وَ جَعَلْنا بَیْنَهُما زَرْعاً (۳۲)» و میان آن دو رز کشت زار.
روان سوی خرماستان آمدند به زیر درختی نهان آمدند
در غم خرماستان بصره وکوت وکویت سینهچاک و بیبها چون دانهٔ خرما شوی