خرده شناس

معنی کلمه خرده شناس در لغت نامه دهخدا

خرده شناس. [ خ ُ دَ/ دِ ش ِ ] ( نف مرکب ) نکته گیر. نکته شناس. خرده گیر.

معنی کلمه خرده شناس در فرهنگ عمید

= خرده بین

جملاتی از کاربرد کلمه خرده شناس

من نیم خرده گیر و خرده شناس که ندارم ز خرده هیچ قماش
بسمع خرده شناس بزرگ حوصله ی که بانک نای عراقی نیوشد از دم صور
با همه موی شکافی، خرد خرده شناس واقف از سرّ دهان تو سر مویی نیست
مانده حیران به فهم خرده شناس کین نه بر وفق حکمت است و قیاس
هست در قاعده خرده شناس لذت یافتن از یافته به
بطبع نادره فرمای و وهم دوراندیش بعقل خرده شناس و خیال نقش نگار
به ذهن خرده شناس و به فکر دور اندیش بعقل راست نهاد و خیال کژ رفتار
ز روی و زلف تو دانست عقل خرده شناس که سر دور چه و معنی تسلسل چیست
باشد آن پیش عقل خرده شناس مر کلام قدیم را چو لباس