معنی کلمه خداشناسی در لغت نامه دهخدا
رابطه خداشناسی با وجدانی دینی : نظرهابر این رفته است که وجدانی دینی را اساس و مبنا بر چیزیست جز آنچه در علوم طبیعی بکار است. بطوری که این مبنی و اساس آن را ( = وجدانی دینی ) قادر میسازد تابینشی بحقیقت پیدا کند که از طریق دیگر ممکن نیست. چون چنین شد، اولی آن است که به ابتداء بحث از رابطه «وجدانی دینی » با خداشناسی صحبت کنیم و سپس بمطالب دیگر توجه نماییم ، یعنی از بین معلومات انسانی چون علوم طبیعی و سایر شعب فلسفه به تبیین عناصر و اجزاء «وجدانی دینی » با «خداشناسی » پردازیم. از نظر فیلسوفان منشاء معارف مادی و طبیعی بشر چون معرفت بجهان ماده یا معرفت بنوع انسان حس است که ذهن آدمی همواره بین پدیده های آن ، یعنی محسوسات ایجاد روابطی میکند که سرانجام از میان این روابط پیکر «بینش عقل معاشی » «علوم » و «ماوراءالطبیعه » ظاهر میشود و نیز همین مدرکات حسی و اندیشه های ناشی از آنها همواره موجب فراهم آمدن احساسات و امیال و ارزیابیهایی میشود که فضایل و اصول اخلاقی و زیبایی شناسی نتیجه آنها است. لذا بنابراین نوع معرفت ، عقاید دینی و آراء راجع بخداشناسی جز انعکاسی از جهان محسوس و ذهن آدمی و تاریخ بشری چیزی دیگر نیست. در برابر این نظر عقیده خداشناسانست. آنانکه میگویند «وجدانی دینی » پایه درک دیگری دارد، غیر آنچه نتیجه حس است و تکیه بر احساس دیگری میکند جز احساس معمولی که در علوم و شعب مختلف معارف بشری بکار است. بعقیده این گروه این نوع درک ناشی از احوال و مقامات بسیطی است ، بهمان بساطت و بیواسطگی مدرکات اولی حسی و بر این مبنا نیز همواره بینشی حاصل میشود که کشف از حقیقت الحقایق مینماید و مستقل ویله از مبانی علوم طبیعی است. اگر این منظر از بینش در وراء هر نقادی علم حصولی باشد کافی است ، در ابتداء بوحدت «وجدانی دینی » توجه کنیم و بر اثر آن به فصل خاص خداشناسی برسیم. ظاهراً یک جزء در وجدانی دینی وجود دارد که خارج از حوزه شک منطقی است و این جزء بهر شکلی که تقریر یابد، یعنی اعم از آنکه تکیه بر جنبه فعلی یا انفعالی وجدانی دینی کند، همواره موجب میشود که «وجدانی دینی » نوعی خاص از وجدانی گردد؛ متمایز از انواع هم ریشه خود و این تمایز نیز معلول تمایز حقیقت یا حقایق عینی که ذهن آدمی بدان چنین پاسخی را داده است. وجدانی دینی از جنبه فعلی خود ( نه جنبه انفعالی ) حاوی فضائلی است چون «ارادت » و «عشق » و «هیبت » و «حمد» که این فضائل گرچه مختص بمذهب و دین نیستند، ولی آنچه از آنها که همواره از آن «دین » است با آن چه از غیر دین تا حدی فرق دارد. «عشق » یا «احترام » در دین با عشق و احترام زمینه های دیگر متفاوتست و آن بواسطه وجود امریست که اولاً آن امر فقط در ادیان وجود دارد و ثانیاً هر انفعال دینی همواره پاسخی بدانست و آن مسأله «ربانیت » میباشد. این مسأله ، بحدی واضح است که حتی کسانی که قائلند این اختلاف و تفاوت بواسطه نوعی از ارزشگذاری است که فقط در ادیان موجود است و آن ارزش بیحد به تقدس میباشد باز خاصه دین و مستلزمات آنرا متوقف بر وجود موجود واحدی میکنند که موجب پیدایی ادیان میشود. باری چون به آنچه گذشت توجه شود همواره شکوکی چون شکوک زیر درباره مسائلی وابسته به این موجود مافوق الطبیعه وجود دارد که باید به آن دقت شود: آیا این موجود مافوق الطبیعه قدسی همواره به آن بیواسطگی که گفته شد بدرک درمی آید؟ آیا ماهیت روانشناسی آن با محسوسات یا مدرکات ناشی از حس تفاوت دارد؟ آیا درک آن بواسطه قدرتی است خارج از قوای شناخته شده و معروف در روانشناسی متعارف ؟ آنچه تاریخ در اینجا بما کمک میکند و از سرگذشت نخستین روزهای دین نیز معلوم میشود، این موجود مافوق الطبیعی همواره در پدیده یا موجود طبیعی حلول کرده و آن موجب ایجاد عاطفه ای چون ترس و امثال آن برای آدمی شده است ؛ چنانکه این مطلب از مفاهیم «پاکی » و «ناپاکی » و «عبادت حیوانات و مردگان » معلوم میشود. این چنین واقعیت الوهی که از طرفی بر کنار از هر خاصه «عدی الذهنی » است ، یعنی خاصه ای که مشخص یک احساس یا درک بیواسطه است و از طرف دیگر شایستگی آن دارد که بدرون ادیان و اساطیر راه یابد. ظاهراً بایستی از جنس خیالی مبهم و کلی باشد که همواره موجب ایجاد اینگونه پدیده های انفعالی می شود. البته در اینجا کافی نیست که فقط به این عینیت غیرقابل تردید ( = در مفهوم روانشناسی کلمه ) این حقیقت مافوق الطبیعه اشاره کنیم و از خود مسأله درگذریم و برای محقق آن دلیلی نیاوریم چه با دقت در اصل قضیه ، همواره به این نتیجه میرسیم که صور خیالی و اندیشه های نظیر مدرکات همواره عینیت دارند، و چون اشیاء حقیقی و حقایق عالم قادرند که در انسان القاء ارزش گذاری نمایند ویا آدمی را برانگیزند که به آنها پاسخ های عاطفی دهد، بشرط آنکه همیشه در همه آنها ایمان همراه باشد.