خانه خانه

معنی کلمه خانه خانه در لغت نامه دهخدا

خانه خانه. [ ن َ / ن ِ / ن َ / ن ِ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) تخلخل. متخلخل. سوراخ سوراخ. ( ناظم الاطباء ). || بسیاربسیار. ( آنندراج ) :
ز گیسو نافه نافه مشک می بیخت
ز خنده خانه خانه قند میریخت.نظامی.با مظهری امروز بویرانه خویش
بودیم بفکر دل دیوانه خویش
ابر کرمی موج زد و پر کردیم
از مدح تو خانه خانه کاشانه خویش حیاتی گیلانی ( از آنندراج ). || حجره حجره. ( ناظم الاطباء ). با خانه های متعدد. چون : «صفحه شطرنج و نرد خانه خانه است »، یعنی به اجزائی غالباً مربع و متساوی قسمت شده است ، شطرنجی شکل. || خانه بخانه :
شهرشهر و خانه خانه قصد کرد
نی رگش جنبید و نی رخ گشت زرد.مولوی.

معنی کلمه خانه خانه در فرهنگ فارسی

تخلخل متخلخل

جملاتی از کاربرد کلمه خانه خانه

چون بجستم خانه خانه یافتم بیچاره را در یکی کنجی به ناله کی خدا اندر سجود
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود چون ستاره خانه خانه می‌رود
منت گفتم یقین بدان ای دوست که همه دول خانه خانه اوست
مرا که دل حرم خاص جاودانه تست مکن خراب خدا را که خانه خانه تست
در بزن کان در آستانه اوست بی‌گمان شو که خانه خانه اوست
وقتی صدیق اکبر رضی الله عنه در ایام خلافت خود در کنار کوچه های مدینه می گشت و بر در خانه خانه می گذشت ناگاه به خانه ای رسید و از آن خانه آواز گریه ای شنید که زنی بیتی می خواند و از دیده سرشک گرم می راند. مضمون بیت آنکه:
جز سلام حق هین آن را بجو خانه خانه جا بجا و کو بکو
نه خانه خانه ی خیلِ خیالِ طلعتِ توست به فضل خود چه شود خانه گر بیارایی
دلش چو خانه زنبور خانه خانه شده است ترنج بی سر و پای فلک نشانه کیست؟
ترا چه زانکه دل از درد و داغ او پرشد چو درد و داغ هم از او و خانه خانه اوست