معنی کلمه طاسک در لغت نامه دهخدا
نقش از طاسک زر چون همه شش می آید
از چه معنی است فرومانده به ششدر نرگس.سلمان ساوجی. || مرادف طاس در معانی آویزهای طلا و نقره و اسباب زینت و حقه سیم که آنها را از رایت و بر گستوان و گردن اسب و مانند اینها در می آویخته اند :
بهمه ملک زمین ز آنکه فرو نارد سر
مهچه رایت او گشته فلکسا بینی
طاسک رایت مشکین سلبش را که ز دور
چون مه بدر فراز شب یلدا بینی.اثیرالدین اومانی.تیغ را گر آب دادندی ز لطفت دروغا
آب حیوان ریختی در طاسک برگستوان.سیف اسفرنگ.مه طاسک گردن سمندت
شب طره گیسوی سیاهت.جمال الدین عبدالرزاق.