معنی کلمه عابس در لغت نامه دهخدا
عابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) نام شمشیرعبدالرحمان بن سلیم کلبی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
عابس. [ ب ِ ] ( اِخ ) ابن سعید المرادی. قاضی و ازوالیان و پیشوایان بود. مسلمةبن مخلد به سال 49 هَ. ق. وی را شرطگی مصر سپس ولایت دریا داد و عابس در مرزها غزو کرد. دیگر بار وی را مسلمة به سال 57 بشرطگی بازگرداند و به سال 60 خلیفتی خویش در فسطاط بدو گذاشت. آنگاه قضاوت و شرطگی با هم یافت و بدان دو شغل بود تا به سال 68 هَ. ق. درگذشت. ( الاعلام زرکلی ).